باران

برای زندگی بهتر

باران

برای زندگی بهتر

قلب

روزی مرد جوان و بلند بالائی به وسط  میدانگاه دهکده رفت و مردم را دعوت به  شنیدن نمود . او با صدای رسائی  اعلام کرد که : " صاحب زیباترین  قلب  دهکده  می باشد " و سپس آنرا به مردم نشان داد .

اهالی دهکده وقتی قلب او را مشاهده کردند ، دریافتند که گرد و بزرگ وبسیار صاف بوده و با قدرت تمام و بدون نقص میتپد .  لذا همگی به اتفاق ، ادعای او را پذیرفتند .

اما در این بین ، پیرمردی که از آن نزدیکی میگذشت به آرامی به مرد جوان نزدیک شد و رو به مردم گفت : "  قلب تو به زیبائی قلب من نیست ، بنگرید . "

وقتی اهالی بدقت به سینه آن پیرمرد نظاره کردند ، دیدند که قلب او ریش ریش شده و وصله های نامنظمی بر رویش دیده میشود و برخی قسمتها نیز سوراخ شده است،  تازه بخشیهائی از قلب کنده شده و جایشان هنوزخالی باقی مانده بود . 

مرد جوان به تمسخر گفت : " تو به این میگوئی زیبا ؟ "

پیرمرد پاسخ داد : " آنقدر زیبا که بهیچ وجه حاضر نیستم آنرا با مال تو عوض کنم ! "

جوان با حالت تعجب پرسید : " میشه محاسن اون قلب رو به ما شرح بدی ؟ "

پیر مرد پاسخ داد :

" این وصله ها که میبینید مربوط به انسانهائی است که در طول عمرم دوستشان داشته و یا بدانها عشق ورزیده ام . من برای ابراز خالصانه عشقم بدانها ، بخشی از قلبم را کنده و به ایشان هدیه داده ام ، آنان نیز همین کار را برایم انجام دادند و این وصله های ناهمگون بدان سبب است "

" سوراخهائی که میبینید آثار رنجهای بزرگ و کوچکی است که  در طی  این دوران  بر من وارد شده است "

" و اما این جاهای خالی ، مخصوص انسانهائی است که عشقم را به آنها ابراز نموده ام و هنوز هم هنوز است امیدوارم که روزی آن را به من باز گردانند . "

مرد جوان اشک در چشمانش حلقه زد ، به نزد پیرمرد رفت و بخشی از قبلش را کند و در جای خالی پیرمرد وصله کرد.

نظرات 1 + ارسال نظر
من و او دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:52 ب.ظ http://golhayerangi.blogsky.com

سلام خوبی؟!...به سلامتی از کربلا اومدی یا هنوز اونجایی!؟!؟
واسه ما دعا کردی؟؟!؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد