باران

برای زندگی بهتر

باران

برای زندگی بهتر

دراحوالات شاه بن شجاع کرمانی

شاه بن شجاع کرمانی یکی از شاهزدگان بنام کرمان بوده که بنا بدلائلی شاهزادگی را رها می کند و خرقه دراویش در می آید . آمده است شاه دختری داشت که شاهزادگان تمایل فراوانی برای ازدواج با او داشته اند . شاه بن شجاع روزی به مسجد می رود بدنبال جوانی با ایمان که به ازدواج با دختر خود در بیاورد در مسجد جوان ژنده پوشی را می بیند که نماز خوب می خواند و به ظاهر با ایمان است . از او مپرسد ای جوان ازدواج کردی و جوان پاسخ می دهد با وضع مالی که من دارم کسی به من زن نمی دهد . شاه می گوید من به تو دختر میدهم. می گوید چه داری و جوان می گوید سه درهم دارم . شاه می گوید یک درهم به خرید لباس ،‌یک درهم به خرید وسائل و درهمی به خرید ... اختصاص بده ،‌جوان نیز چنین می کند . پس از آنکه جوان دختر شاه را به خانه می آورد ،‌دختر به اطراف خانه نگاهی می اندازد مشاهده می کند کوزه آبی ،‌فرشی کهنه و تیکه نانی خشک از جوان سئوال می کند آن نان چیست ؟ جوان می گوید آن نان دیشب است که خورده ام  و سهمی را برای امروز کنار گذاشته ام. دختر شاه می گوید من نمی توانم با تو زندگی کنم . پسر جوان عنوان می دارد من می دانستم دختر شاه نمی توان در این کلبه من روزگار به سر کند . دختر می گوید ترک من به خاطر فقر تو نیست بلکه به خاطر ضعف ایمان تو است . تو نانی را از دیشب در خانه نگه داشته ای که مبادا فردا گرسنه بمانی در حالیکه می دانی خدا فردا روزی تور ا خواهد داد. تو در توکل به خدا ضعف داری

نظرات 1 + ارسال نظر
جویا دوشنبه 7 دی‌ماه سال 1388 ساعت 04:22 ب.ظ http://toooska.blogfa.com

بر نگه سرد من به گرمی خورشید

می نگرد هر زمان دو چشم سیاهت

تشنه ی این چشمه ام، چه سود، خدا را

شبنم جان مرا نه تاب نگاهت



جز گل خشکیده ای و برق نگاهی

از تو در این گوشه یادگار ندارم

زان شب غمگین که از کنار تو رفتم

یک نفس از دست غم قرار ندارم



ای گل زیبا، بهای هستی من بود

گر گل خشکیده ای ز کوی تو بردم

گوشه ی تنها، چه اشک ها که فشاندم

وان گل خشکیده را به سینه فشردم



آن گل خشکیده، شرح حال دلم بود

از دل پر درد خویش با تو چه گویم؟

جز به تو، از سوز عشق با که بنالم

جز ز تو، درمان درد، از که بجویم؟



من، دگر آن نیستم، به خویش مخوانم

من گل خشکیده ام، به هیچ نیرزم

عشق فریبم دهد که مهر ببندم

مرگ نهیبم زند که عشق نورزم



پای امید دلم اگر چه شکسته است

دست تمنای جان همیشه دراز است

تا نفسی می کشم ز سینه ی پر درد

چشم خدا بین من به روی تو باز است

***

فریدون مشیری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد