باران

برای زندگی بهتر

باران

برای زندگی بهتر

طی شد این عمر

طی شد این عمر، تو دانی به چسان؟
پوچ و بس تند و چنان باد دِمان.
همه تقصیر من این است که خود می دانم
که نکردم فکری که چسان می گذرد عمرِ گران؟
کودکی رفت به بازی، به فراغت، به نشاط؛
همه گفتند: کنون تا بچه است
بگذارید بخندد شادان
که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست.
من نپرسیدم هیچ، هیچ کس نیز نگفت:
زندگی چیست؟ چرا می آیم؟
نوجوانی سپری گشت به بازی، به فراغت، به نشاط؛
لیک گفتند همه:
که جوان است هنوز، بگذارید جوانی بکند
بهره از عمر برد، کامروایی بکند
من نپرسیدم هیچ، که چسان دی بگذشت؟
آن همه قدرت و نیروی عظیم
به چه ره مصرف گشت.
نه تفکر، نه تعمق و نه اندیشه دمی
عمر بگذشت به بی حاصلی و بی خبری
من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت
قدرت عهد شباب
می توانست مرا تا به خدا پیش برد.
لیک بیهوده تلف گشت جوانی؛ هیهات!
آن کسانی که نمی دانستند؛
زندگی یعنی چه،
رهنمایم بودند.
کس مرا هیچ نگفت
زندگی کردن
فکر خود بودن و غافل زجهان بودن نیست
من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت
و صد افسوس که چون عمر گذشت،
معنیش فهمیدم.
حال می پندارم هدف از زیستن این است رفیق؛
من شدم خلق که با عزمی جزم
 پای در راه حقایق بنهم
ره حق پویم، حق جویم، حق گویم
من شدم خلق که مثمر باشم
 نه چنین زائد و بی جوش و خروش
عمر بر باد و به حسرت خاموش.
ای صد افسوس که چون عمر گذشت
معنیش فهمیدم
کاین سه روز از عمرم به چه ترتیب گذشت:
کودکی بی حاصل
 نوجوانی باطل
 وقت پیری غافل

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد