روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند. مردی
شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد. برحسب
اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلکاری های شیاد شد و او را
نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیاد
نپذیرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبکاری های شیاد سخن گفت و
نسبت به حقه های او هشدار داد. بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این
شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک
باسواد و کدامیک بی سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد
آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه می شود.
شیاد به معلم گفت: بنویس مار
معلم نوشت: مار
نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید.
و به مردم گفت: شما خود قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است؟
مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به
جان معلم افتادند تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند.
شرح حکایت :
اگر می خواهیم بر دیگران تأثیر بگذاریم یا آنها را با خود همراه کنیم.
بهتر است با زبان، رویکرد و نگرش خود آنها، با آنها سخن گفته و رفتار کنیم.
همیشه نمیتوانیم با اصول و چارچوب فکری خود دیگران را مدیریت کنیم.
باید افکار و مقاصد خود را به زبان فرهنگ، نگرش، اعتقادات، آداب و رسوم و پیشینه آنان ترجمه کرد و به آنها داد
هشدار: اگر میخواهید زندگی موفقی داشته باشید، هیچوقت خودتان را درگیر 7 عادت آدمهای ناموفق نکنید. کدام 7 عادت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عادت اول: آنها منفی فکر میکنند، منفی حرف میزنند و منفی عمل میکنند!
آنها در هر شرایطی فقط مشکلات را میبینند. همیشه شکایت میکنند که آفتاب خیلی داغ است، باران گلهای باغچهشان را خراب کرده، باد موهایشان را به هم ریخته و ... خلاصه، فکر میکنند همه عالم برخلاف میل آنهاست. همیشه مشکل را میبینند و هیچوقت راهحل را نمیبینند. یک ضربه کوچک مشکلات را آنچنان بزرگ میکنند که تبدیل به یک تراژدی اساسی میشود. آنها شکست را عاقبت هر کاری میدانند؛ همچون یک بلای آسمانی که یک دفعه نازل میشود. هیچوقت به جلو حرکت نمیکنند و در زندگیشان تغییر زیادی نمیدهند، چرا که همیشه میترسند حاشیه امنیت و راحتی خودشان را از دست بدهند.
عادت دوم: آنها قبل از اینکه فکر کنند، عمل میکنند!
آنها براساس تصمیمهای غریزی، آنی و تکانهای عمل میکنند! مثلا اگر چیزی را ببینند که خوششان بیاید و چشمشان را در نگاه اول بگیرد بدون لحظهای درنگ آن را میخرند. حتی خیلی چیزهای به درد نخور و بیربط با زندگیشان. بعد یک چیز بهتر را میبینند و شروع میکنند به ناله و نفرین و چانه زدن برای دست آوردن آن. اگر به دستاش بیاورند زود از یادش میبرند و اگر به دستاش نیاورند زمان زیادی را صرف غم و اندوه ناشی از آن میکنند. اکثر وقتها درباره آینده فکر نمیکنند و با این حال فکر میکنند فردا موقعیت بهتری از امروز خواهند داشت. درباره نتایجی که به دست خواهد آمد، نظری ندارند. عمدتا از زندگی زناشوییشان لذت نمیبرند. گاهی دست به اعمال خلاف – چه تخممرغدزدی و چه شترمرغ دزدی- میزنند و جالب اینکه همه این کارها را در تصوراتشان، مطلوب میبینند.
عادت سوم:خیلی بیشتر از آنکه گوش بدهند، حرف میزنند!
انگار میخواهند یک «شومن» باشند و خودشان را مدام توی بحثهایی درباره قهرمانان زندگیشان و گروهها و دستههایی که دوست دارند، میاندازند و در این راه از دروغ گفتن هم ابایی ندارند اما اکثر مواقع حرفهایی که میزنند با توجه و استقبال دیگران روبهرو نمیشود. وقتی کسی به آنها نصیحتی میکند، گوشهایشان را میبندند و چیزی نمیشنوند، چرا که آنقدر مغرورند که نمیخواهند اشتباهشان را قبول کنند. در تصور خودشان، خیلی هم با فهم و کمالات هستند. آنها توصیههای دیگران را رد میکنند چون احساس میکنند اگر به حرف دیگران گوش بدهند، رتبه و منزلتشان پایین میآید.
عادت چهارم: آنها راحت تسلیم میشوند
آدمهای موفق از ناموفقها و شکستخوردهها به عنوان پلههایی برای بالا رفتن استفاده میکنند. اما جواب اینکه چگونه این افراد را شناسایی میکنند و پل موفقیتشان را از ناکامی آنها میسازند این است که ناموفقها اکثرا در کاری که انجام میدهند یا صلاحیت ندارند یا استعداد و چه نشانهای واضحتر از نشان آدمی که چیزی در آستین برای رد کردن ندارد؟!
آدمهای ناموفق در شروع هر کاری سعی و تلاش نشان میدهند اما چیزی نمیگذرد که همه شور و شوقشان را از دست میدهند. مخصوصا وقتی با اشتباهی از خودشان روبهرو میشوند. به محض این اتفاق، کارشان را ترک میکنند و دنبال کار دیگری میگردند. البته اتفاقی نمیافتد؛ چون باز همان داستان و همان نتیجه تکرار میشود. آدمهای ناموفق پافشاری خاصی در دنبال کردن رویاها و کارهایی که دوست دارند انجام بدهند، ندارند.
عادت پنجم: آنها حسودند و سعی میکنند دیگران را پایینتر از خودشان نگه دارند
آنها حسودند! خودشان را در موفقیتهای دیگران سهیم میبینند و دیگران را سهیم در شکستهایشان و به جای اینکه کار و تلاششان را بیشتر کنند شروع میکنند به شایعهسازی و زیرآبزنی دیگران و با این کار سعی میکنند دیگران را از معرکه به در کنند و جای آنها را بگیرند. هر چند گاهی آنها در این کار موفق به نظر میرسند اما چیزی که کاملا واضح است ناموفق بودن آنها است و احساس غرور کاذبشان! آنها حتی اگر در زمینهای خوب باشند و صاحب استعداد و توانایی، به شما هیچ کمکی نمیکنند.
عادت ششم: آنها وقتشان را زیاد هدر میدهند
آنها نمیدانند فردا چه کاری باید انجام بدهند و گاهی فقط میخورند و مهمانی میروند و میگردند و تلویزیون نگاه میکنند و از آن بدتر، خیلی از آنها هیچ کاری نمیکنند و هیچ فکری هم برای آینده در سرشان ندارند. این شاید برای مدتزمان کوتاهی آزاردهنده نباشد و حتی یکی از روشهای آرامشبخش (ریلکسیشن) به حساب بیاید اما اگر میخواهیم موفق باشیم، باید زمانمان را مدیریت کنیم و به نحو مطلوبی بین کار و سرگرمیهای خودمان تعادل ایجاد کنیم.
عادت هفتم: آنها راحتترین و بیدردسرترین راه را انتخاب میکنند
اگر دو راه برای انتخاب کردن وجود داشته باشد، آدمهای ناموفق راهی را انتخاب میکنند که راحتتر است؛ حتی اگر این راه منفعت کمتری داشته باشد. آنها نمیخواهند به هیچ عنوان به خودشان کمی زحمت بدهند؛ در حالی که یک زندگی خوب میخواهند. نکتهای که این آدمها نمیدانند این است که هر کسی آن دِرَوَد عاقبت کار که کِشت! و هیچ چیزی بدون تلاش به دست نمیآید (البته در 99 درصد موارد) و اگر همین آدمها کمی، فقط کمی، برای خودشان و در راه خودشان فداکاری کنند زندگیشان خیلیبهتر میشود. در مقابل، زندگی خوب آدمهای موفق بنا میشود بر استمرار و خطا! آنها ثابتقدم هستند و در راه رسیدن به هدفهایشان تسلیم نمیشوند. آنها خطا میکنند اما آنها را تکرار نمیکنند و از میان خطاهایشان، نکتههای مثبت را بیرون میآورند
شاید که عمل کنیم:
تفاوت کشورهای پیشرفته و عقب مانده، تفاوت قدمت آنها نیست.
برای مثال کشور مصر بیش از 3000 سال تاریخ مکتوب دارد و عقب مانده است!
اما کشورهای جدیدی مانند کانادا، نیوزیلند، استرالیا که 150 سال پیش وضعیت قابل توجهی نداشتند، اکنون کشورهایی توسعهیافته و پیشرفته هستند
شاید که عمل کنیم:
تفاوت کشورهای پیشرفته و عقب مانده، تفاوت قدمت آنها نیست.
برای مثال کشور مصر بیش از 3000 سال تاریخ مکتوب دارد و عقب مانده است!
اما کشورهای جدیدی مانند کانادا، نیوزیلند، استرالیا که 150 سال پیش وضعیت قابل توجهی نداشتند، اکنون کشورهایی توسعهیافته و پیشرفته هستند
کشوری که اصلاً کاکائو در آن به عمل نمیآید اما بهترین شکلاتهای جهان را تولید و صادر میکند. در سرزمین کوچک و سرد سویس که تنها در چهار ماه سال میتوان کشاورزی و دامداری انجام داد، بهترین لبنیات (پنیر) دنیا تولید میشود.
افراد تحصیلکردهای که از کشورهای پیشرفته با همتایان خود در کشورهای عقب مانده برخورد دارند برای ما مشخص میکنند که سطح هوش و فهم نیز تفاوت قابل توجهی در این میان ندارد.
نژاد و رنگ پوست نیز مهم نیستند. زیرا مهاجرانی که در کشور خود برچسب تنبلی میگیرند، در کشورهای اروپایی به نیروهای مولد تبدیل میشوند.
پس تفاوت در چیست؟
تفاوت در رفتارهای است که در طول سالها فرهنگ نام گرفته است.
وقتی که رفتارهای مردم کشورهای پیشرفته و توسعه یافته را تحلیل میکنیم، متوجه میشویم که اکثریت آنها از اصول زیر در زندگی خود پیروی میکنند:
1. اخلاق به عنوان اصل پایه
2. وحدت
3. مسئولیت پذیری
4. احترام به قانون و مقررات
5. احترام به حقوق شهروندان دیگر
6. عشق به کار
7. تحمل سختیها به منظور سرمایهگذاری روی آینده
8. میل به ارائه کارهای برتر و فوقالعاده
9. نظمپذیری
اما در کشورهای عقب مانده تنها عده قلیلی از مردم از این اصول پیروی میکنند.